In the name of love god
لب تو میوه ممنوع ولی لب هایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس این جا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تودر این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعر ها
عاقبت با قلم شرم نوشتند نشد
پیشانیم رابوسه زد در خواب هندویی
شایدازان ساعت طلسمم کرده جادویی
شایداز ان پس بود که احساس می کردم
درسینه ام پرمی زند شبها پرستویی
شاید ازان پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می افتاد درجویی
از کودکی دیوانه بودم مادرم میگفت
از شانه ام هرروز می چیده است شب بویی
نام تورا می کند روی میزها هروقت
در دست ان دیوانه می افتاد چاقویی
بیچاره اهویی که صید پنجه شیری است
بی چاره تر شیری که صید چشم اهویی
اکنون زتو با ناامیدی چشم می پوشم
اکنون زمن با بی وفایی دست می شویی
ایینه خیلی هم نباید راست گو باشد
من مایه رنج توهستم راست می گویی
تعداد بازديد : 402
آینه
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن!آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!
بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن!روح تو دریایی نیست
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه!دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت:هر خواستنی عین توانایی نیست
تعداد بازديد : 395
بعد از مدتي يه چيز خيلي قشنگ
مهرورزان زمانهای کهن
هرگز از خویش نگفتند سخن
که دران جا که تویی
برنیاید دگر اواز زمن
ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
هرچه بر میل دیل دوست بپذیریم به جان
وان چه جزمیل دل اوست بسپاریم به باد
باز این دل سرگشته من
یاد ان قصه شیرین افتاد
بیستون بود وتمنای دودست
ازمون بود وتماشای دو عشق
درزمانی که چو کبک خنده میزد شیرین
تیشه میزد فرهاد
نتوان گفت به جان بازی فرهاد افسوس
نتوان کرد زبی دردی شیرین فریاد
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است
کار فرهاد براوردن میل دل اوست
خواه با شاه در افتادن وگستاخ شدن
خواه با کوه در اویختن است
رمز شیرینی این قصه کجاست
که نه تنها شیرین بی نهایت زیباست
انکه اموخت به مادرس محبت می خواست
جان چرا غان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
به وصالی برسی یا نرسی
سینه بی عشق مباد
عقل بيهوده سر طرح معما دارد.M.m
تعداد بازديد : 358
تقديم به انها كه دلتنگ پدرند
دلم گرفته ای خدا عشقم وپس بده بهم
اونی که عاشقش بودم پر زد واومد پیش تو
حالا که روز پدره مبخواهم که عمرم وبدی
میخواهم باهاش حرف بزنم ببوسمش گریه کنم
بهش بگم بابا جونم تنهایی سخت به خدا
تو این همه غریبه ها بگم که تنهام نذاره
بگم که دنیای منه بهش بگم بابا ی من
تا که بودی کنار من هیچ غصه وغمی نبود
با رفتنت بابا جونم غم تو خونه زندونی شد
پدر رفتی ومن ماندم در این غریت بدون سایه برسر
پدر عمرت برایم مثل گل بود تو رفتی وتمام خاطراتت
برایم مانده در این گوشه قلبم پدر نزدیک 3 سالست رفتی
ولی از هیچ کس خوبی ندیدم کسی که دردهایم را بفهمد
کسی که مرحم دردم بماند کسی که تا ابد پشتم بماند
پدر رفتی و پشتم را شکستی زندگی از بعد تو شیرین نشد
هر شب جمعه به یادت گریه ها کردم ولی
کاش میگفتی
فرزندت تنها در این غریت
چه ها باید کند...............................
تعداد بازديد : 205
اهنگ
از صلح ميگويند يا از جنگ ميخوانند؟!
ديوانهها آواز بيآهنگ ميخوانند
گاهي قناريها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ ميخوانند
كنج قفس ميميرم و اين خلق بازرگان
چون قصهها مرگ مرا نيرنگ ميدانند
سنگم به بدنامي زنند اكنون ولي روزي
نام مرا با اشك روي سنگ ميخوانند
اين ماهي افتاده در تنگ تماشا را
پس كي به آن درياي آبيرنگ ميخوانند.
تعداد بازديد : 281